افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا . قسمت پنجم
گذشته از این، آموزش این «قانون هستی» به مراجع که «پایان شب سیه سپید است» و «هر چه از دست می دهیم مقدمه ای است برای بدست آوردن چیزی بهتر» کار آسانی... نیست چرا که «سخنی کز دل برآید لاجرم بردل نشیند» بنابراین درمانگری که خود یک فرایند سوگ را با موفقیت پشت سر گذاشته و این باور را نه بعنوان یک «شعار» که بعنوان یک «شعور» دریافته است می تواند چنین باوری را در مراجعش ایجاد نماید. #ویکتور_فرانکل درکتاب #انسان_درجستجوی_معنی این مفهوم را بیان می کند که اگر نتوانیم برای رنج های زندگی معنایی بیابیم، خوشی های زندگی هم پوچ و بی معنا خواهند بود، یا تمام این بازی معنا دارد، که در آن صورت فراز و نشیبش دارای معناست و یا این بازی فاقد معناست که در آن صورت خوشی های زندگی نیز مسخره خواهند بود. «دکتر ترور گریفیت» در کتاب «از دست رفته و بازیافته»
(The lost and then found)
به مراحل سوگواری به تفصیل اشاره می کند و همچون «الیزابت کابلرراس» به این نقطه نظر می رسد که حل و فصل سوگ زمانی با موفقیت انجام می شود که ابتدا فرد از بازگرداندن جهان به آنچه پیش از این بود کاملاً ناامید و مأیوس شود (Despair) و جهان را با مختصات جدید بپذیرد (acceptance).
خطری که در این مرحله از حل و فصل سوگ وجود دارد این است که فرد «معنویت» (spirituality) را جایگزین شی از دست رفته «مجموعه هویتی» خود نماید، فرایندی که «آماس معنویت» می نامیم! معنویت جایگزین هیچ یک از اجزای زندگی نیست، معنویت «معنای مجموعه» است.
3-افسردگی بعنوان مزاج
گروهی از افراد بطور مداوم دچار نوسانات خلقی هستند به گونه ای که این نوسانات تغییرات محسوسی را در رفتار آنها ایجاد می کند. چند روزی این افراد سرحال، پرانرژی و پر نشاط هستند، بدون هیچ دلیل مشخص چند روزی کسل و بی حوصله هستند. «شدت» و «مدت» این تغییرات آنقدر نیست که این فرایند در تعریف «بیماری» بگنجد و از سوی دیگر این فرایند، همچون یک بیماری بر فرد «عارض» نمی شود بلکه «طبیعت» و «مزاج» فرد بدینگونه است و از ابتدای زندگی این تغییرات بطور طبیعی وجود داشته اند .
این گروه افراد بسته به واکنشی که در برابر تغییرات هیجانی خود دارند، «سرنوشت» متفاوتی دارند. گروهی از آنها بدلیل این بی ثباتی «از این شاخه به آن شاخه پریدن» و «بوالهوسی» زندگی بی ثباتی دارند در حالیکه این بی ثباتی در گروهی دیگر از افراد خود یک «فرصت» است!
افراد گروه اول، آدم های moody نامیده می شوند، غیر قابل پیش بینی اند و هیچ راهی را به مقصد نمی رسانند اما افراد گروه دوم از یک ویژگی خاص برخوردارند که Self-directiveness نامیده میشود یعنی خود بر تغییرات «جوّی» خود آگاهند و آن را «مدیریت» می کنند همچون خلبانی که بسته به تغییرات وضع هوا، تنظیم سیستم های ناوبری هواپیمای خود را تغییر می دهد. این گروه از افراد Enlighted نامیده می شوند. آنها بدلیل اینکه در تغییرات هیجانی خود، زندگی را از نگاه های مختلف و بلکه متضاد نگاه می کنند، دیدگاه وسیع تری در قبال زندگی دارند. تحقیقات برخی از پژوهشگران نشان داده است که بسیاری از افراد برجسته و خلاق جهان دچار بی ثباتی هیجانی بوده اند بطوری که این پژوهشگران «همبستگی» معنی داری بین «خلاقیت» و «بی ثباتی هیجانی» به اثبات رسانده اند. آنها اعتقاد دارند که این افراد برجسته در دوره های «هیجان پایین» دید منفی و نقادی را نسبت به کارهای قبلی و سَبکِ کار خود پیدا می کنند بنابراین در دوره های «هیجان مثبت» که مولد و فعال می شوند به جای تکرار آثار قبل، سبک و سیاق جدیدی به فعالیت هاشان می دهند. از جمله این افراد میتوان به «#لئوناردو_داوینچی و #وینستون_چرچیل اشاره کرد.
ژاپنی ها به تازگی تحقیقات وسیعی را در زمینه تغییرات هیجانی انجام داده اند. آنها به این نتیجه رسیده اند که همانطور که حالات مختلف ماه، گردش زمین به دور خورشید و تغییرات فصول «ریتم» و «ضرباهنگ» مشخصی دارد، تغییرات هیجانی هر انسان هم «ضرباهنگ» خاصی دارند. اگر فرد به این ضرباهنگ آگاهی پیدا کند و برنامه های روزانه اش را براساس پیش بینی آنها تنظیم کند، «هماهنگی درون و بیرون» اتفاق می افتد ولی اگر فرد به این ضرباهنگ ناآگاه باشد و بطور غیر منتظره با آن مواجه شود وضع زندگی نامنظم و نا هماهنگی پیدا می کند: زمانی که نیاز به تحرک و پویایی دارد کسل است و زمانی دیگر، بدون هیچ ضرورتی، پر هیجان و پرجنب و جوش است!
مطالب مرتبط:
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت اول
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت دوم
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت سوم
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت چهارم