افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا قسمت_سوم
2-به مراجع کمک می کنیم تا تکلیف خود را روشن کند که آیا می خواهد برای این ماجرا «بجنگد» یا نه. رویکرد انسان ها با بسیاری از مسائل زندگی شان رویکرد «پاندولی» است.
آنها به مسأله نزدیک می شوند و ...باز از آن دور می گردند، دوباره نزدیک می شوند و دوباره دور می شوند، نه برای حل مسأله «دل به دریا می زنند» و نه از آن «دل» می کنند! درمانگر به درمانجو کمک می کند تا امکانات خود را برای حل مسأله روی دایره بریزد، هزینه هر یک از اقدامات خود را محاسبه کند و به این جمع بندی برسد که بر مبنای «اولویت بندی» ذهن خود آیا حاضر است برای حل مسأله «این بها» را بپردازد یا ترجیح می دهد که مسأله را «بگذارد و بگذرد». مثلاً درمانجو، کارمند یک اداره است که ماجرای پیش آمده برای او چنین است: فرد جدیدی وارد محیط کاری شده که باعث شده اهمیت این فرد در این اداره کمرنگ تر شود. توجه، پاداش و تأییدی که برای مراجع ما قبلاً بدون تلاش بدست می آمد حالا نیاز به یک رقابت جدی دارد. مراجع ما، ابتدا نسبت به این فرد احساس خشم پیدا می کند و سپس احساس ناکامی را تجربه می کند. ما به او کمک می کنیم تا «اولویتهای خود» را در زندگی «تصریح» نماید: اگر قرار باشد بین نقش یک مرد موفق و برنده و یک زندگی آرام و بی دغدغه تنها یکی را انتخاب کند، کدامیک را انتخاب خواهد کرد؟ اگر در امتیاز بندی خود به زندگی دارای موفقیت اجتماعی، شهرت و پیروزی امتیاز بالاتری می دهد لازم است بهای جنگیدن برای پیروزی را بپردازد در حالیکه در صورتی که زندگی آرام و بی دغدغه امتیاز بالاتری می گیرد او لازم است از این رقابت بگذرد.
3-اگر مراجع موضع «مبارزه» را اتخاذ کرد، وظیفه درمانگر این است که به او یاد دهد که چگونه انتخاب های مختلف و راهکارهای گسترده را در نظر در آورد. درمانگر دید درمانجو را باز و گسترده می سازد و نگاه او را از نگاه «خطی» به نگاه «چند وجهی» هدایت می کند و اگر مراجع موضع «وداع» را اتخاذ کرد، درمانگر به او کمک می کند که «ماجرا را در ذهن خود سبک نماید». ما با «ماجرا» مواجه نیستیم بلکه با «تصویر ذهنی ماجرا» مواجهیم بنابراین درمانگر مجبور نیست با واقعیت ماجرا در دنیای بیرون «کلنجار برود» بلکه لازم است با «تصویر ذهنی ماجرا» در ذهن مراجع «ور برود». همانطور که گفتم مغز ما منطقی عمل نمی کند بلکه با تداعی ها عمل می کند، کافی است به گونه ای ماجرای درمانجو را به ماجرایی که به شکلی مشابه است اما «سبک» و «لغزنده» است «قلاب» کنیم، خواهیم دید که به گونه شگفت آوری «وداع» او تسریع و تسهیل می گردد .
2-افسردگی بعنوان سوگواری
این مدل افسردگی با مدل قبلی شباهت زیادی دارد بجز اینکه ماجرایی که احساس ناکامی ایجاد کرده است ماجرایی بوده که با مراجع ما «ارتباط هویتی» داشته است. «ارتباط هویتی» چیست؟ هرکدام از ما «تعریفی ازخود» در ذهن داریم، این تعریف با اجزایی مشخص می شود. مثلاً من با روانپزشک بودنم، نویسنده بودنم و ……… خود را تعریف می کنم اما با لباسم خود را تعریف نمی کنم. اگر کت و شلوار نویی داشته باشم که بسوزد دلخور می شوم اما اگر توانایی نوشتن را از دست بدهم دچار«سوگ» می شوم! یک «مادر» خود را با فرزندانش تعریف می کند: از دست دادن فرزندان او را دچار سوگ می کند. یک «قهرمان ورزشی» خود را با «عنوان قهرمانی» تعریف می کند! از دست دادن این عنوان او را دچار سوگ می کند. یک فرد مذهبی با «باورهایش» زندگی می کند: متزلزل شدن باورهایش او را دچار سوگ می کند. فرایند «سوگ» شدیدتر و طولانی تر از یک «واکنش ناکامی» است چرا که فرد «خود» را زیر سوال می برد، سر درگم و گمشده است، اعتمادش را به خودش از دست می دهد و جهان بینی اش دچار «تزلزل» می شود، همچون کسی که «راه خانه را گم کرده است»! بنابراین می بینید که هر فرد «عزاداری» ، «سوگوار» نیست و از آن سو لازم نیست کسی یکی از عزیزانش فوت کرده باشد تا دچار «سوگواری» باشد. تکلیف ما با «مراجعان سوگوارمان» چیست؟
1-هرگز سعی نکنید مسأله او را کوچک و کم اهمیت بشمارید. این کار کمک به او نیست بلکه «بی احترامی» به اوست. مراجعی داشتم که به تازگی پدرش را از دست داده بود و فرایند سوگ شدیدی را می گذراند. می گفت یکی از سخت ترین لحظات برای من زمانی است که احساسم را با کسی در میان می گذارم و او می پرسد: «پدر مرحوم تان چند سال داشتند؟» و هنگامی که پاسخ می دهم هفتاد سال بلافاصله می گوید: «خوب، عمرشان را کرده بودند، چرا اینقدر غصه می خورید؟» اگر آنچه مراجع ما از دست داده برای ما چندان مهم نیست دلیل نمی شود که برای او هم نباید مهم باشد.
همچنین بخوانید:
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت اول
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت دوم