افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا قسمت چهارم
2- نمونه های مشابهی را برای مراجع مثال می زنیم تا بدانید که ... این حالت بارها برای افراد زیادی اتفاق افتاده و «زندگی ادامه پیدا کرده است». این کار برای این است که «احساس تنهایی» او را مرتفع سازد. وقتی فکر می کنیم ما تنها کسی هستیم که دچار چنین وضعیتی شده ام دچار فشار سنگینی می شویم. گاهی به این باور می رسیم که «زندگی بی انصاف و نا عادلانه است»، «حق من نبود» و «چرا من؟!» گاهی دچار این باور می شویم که «دارم کیفر می شوم»، «احساس گناه» می کنیم، خود را سرزنش می کنیم و خود را مستوجب این مجازات تلقی می کنیم، گاهی تصور می کنیم «هیچکس مرا درک نمی کند» و باورهای دیگری که هر کدام رنجی را بر رنج سوگواری مان می افزاید. ذکر نمونه هایی از وضعیت مشابه در دیگران این «رنج مضاعف» را مرتفع می کند. اما در اینجا این نکته مهم وجود دارد که انجام هر کدام از کارهایی که ذکر می شود «ظریف کاری هایی» دارد. مثلاً اگر بنشینیم و به طور مستقیم به مراجع بگوییم: «بگذارید مشکلات دیگران را برایتان بگویم تا بدانید که تنها نیستید» آن قدر این کار را «زمخت» انجام داده ایم که در ذهن مراجع نمی تواند بنشیند؛ به جای آن بطور مثال می گوییم: «وقتی داشتید ماجرا را برایم تعریف می کردید یاد مراجعی افتادم که 3-2 سال پیش آمده بود چرا که او هم ……» و آنگاه که «داستان مشابه» نقل شد به جای گفتن اینکه «زندگی ادامه پیدا می کند»، می گوییم «چند هفته پیش که تصادفاً او را دیدم لبخندی زد و گفت آن ماجرا زندگی مرا به کلی تغییر داد، حالا به مسأله طور دیگری نگاه می کنم، اگر آن ماجرا پیش نیامده بود من شاید هیچوقت یاد نمی گرفتم که ………
3- به همان روش فوق مراجع را آماده می کنیم که به جای تلاش برای «برگشت به گذشته»، کنجکاوانه- و نه عجول و حریصانه ـ منتظر بماند تا «تعریف جدید» را دریابد. انسان ها به گونه های مختلفی برای «برگشت به گذشته» تلاش می کنند: گاهی سعی می کنند گذشته را «مومیایی» کنند، دلمشغول اشیا و خاطرات گذشته می شوند، هیچ چیز را تغییر نمی دهند، «انتظار رجعت» از دست رفته را می کشند و به محرک ها و وقایع جدید علاقه نشان نمی دهند. گاهی نیز سعی می کنند به سرعت «جایگزین» پیدا کنند. «جایگزین» هر چیزی است که فرد به جای «شیء از دست رفته» در «مجموعه هویتی» خود می گذارد. یک فرد جدید، یک عشق تازه، یک مأموریت جدید، یک ایدئولوژی تازه یا هر چیز دیگر. مسأله این است که اغلب آدم ها، برای کمک کردن به فردی که سر در گم و «خود از دست داده» است، تلاش می کنند بخشی از «مجموعه هویتی» خودشان را به او پیشنهاد دهند، بخصوص کسانیکه «حرص کمک کردن» دارند حاضر می شوند «خود» نقش شیء از دست رفته را بازی کنند! این بازی به نفع هیچ یک از طرفین نیست. درمانگر لازم است به مراجع بیاموزد که با «بازماندۀ مجموعه» همراه شود، آن را بپذیرد و دوست بدارد و بداند که این پیشامد در زندگی او همچون یک «کانال زایمانی» است که او را به «دنیای تازه ای» رهنمون خواهد شد. هیچکس و از جمله درمانگر نمی دانند این دنیای تازه چه مختصاتی دارد، آنچه درمانگر می داند این است که این دنیا وسیع تر و با آگاهی گسترده تری نسبت به دنیای قبل همراه است همچون هر «زایمان» دیگری در هستی.
تنها درمانگری می تواند در حل و فصل این مرحله به درمانجو کمک کند که از «وسوسه ارائه دنیای خود» به درمانجو به عنوان «جایگزین» و «حرص کمک کردن» گذر کرده باشد. رسیدن به چنین حالی منوط به ایجاد تعادل بین «علاقه مندی» و «شکیبایی» است. اگر درمانگر به کمک کردن علاقه نداشته باشد این مجموعه نامتعادل و ناپایدار خواهد بود اما اگر شکیبایی خود را از دست دهد، «حرص کمک کردن» نیز تعادل مجموعه را به هم خواهد ریخت. رسیدن به این «تعادل»، جدا از «شخصیت درمانگر» نیازمند «تجربه درمانگری» است. اغلب درمانگران جوان دچار حرص درمانگری می شوند و از این طریق در حل مسأله ناتوان می شوند. این وضعیت مرا به یاد این ضرب المثل می اندازد که «پناه بر خدا از آرایشگران پیر و پزشکان جوان!»
مطالب مرتبط:
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت اول
افسردگی یک کلمه چند معنا قسمت دوم