تدریس خصوصی ریاضیات و دروس تخصصی مهندسی توسط دکتر رضا عباسی

تدریس خصوصی ریاضیات و دروس تخصصی مهندسی توسط دکتر رضا عباسی
گروه مدرسین پایتخت
مدیریت دکتر رضا عباسی
09906166383
tadriss.ir
کانال تلگرام:
https://t.me/riazi_abbasi
ویدئوهای آموزش رایگان:
https://www.namasha.com/tadriss

تدریس ریاضیات کنکور کارشناسی ارشد
تدریس خصوصی ریاضی و فیزیک کلیه مقاطع
کلاس های آمادگی کنکور سراسری
کلاس های آمادگی دبیرستان نمونه دولتی
کلاس های آمادگی جهت امتحانات دانشگاه
کلاس های آمادگی جهت امتحانات مدارس

ریاضیات کنکور کاردانی کلیه رشته ها
ریاضیات کنکورکاردانی به کارشناسی
ریاضیات کنکور سراسری ریاضی
ریاضیات کنکور سراسری تجربی
ریاضیات کنکور سراسری انسانی

انجام پروژه های دانشگاهی
دروس تخصصی رشته مهندسی مکانیک
دروس تخصصی رشته مهندسی برق
دروس تخصصی رشته مهندسی عمران
ریاضی عمومی یک
ریاضی عمومی دو
معادلات دیفرانسیل
محاسبات عددی
ریاضیات مهندسی
فیزیک یک
ترمودینامیک
انتقال حرارت
سیالات
دینامیک
استاتیک (ایستایی)
ارتعاشات مکانیکی
مقاومت مصالح
تهویه مطبوع
بایگانی
نویسندگان

داستانی بسیار زیبا، دوبیمار رو به بهشت

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۰ ق.ظ

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...

هر روز بعد از ظهر... بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.

 

این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

 

روزها و هفته ها سپری شد.

 

یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.

 

آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

 

در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."

نظرات  (۴)

جالب بود
به این میگن مرد
کاش قدر ادمای فداکار و مهربون و پرمحبت رو بدونیم
پاسخ:
سلام
بله
انشاالله
چقدر خوب بود ..
پاسخ:
سلام
خواهش می کنم.
۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۱ آشنای غریب
بسیار جالب
پاسخ:
خواهش می کنم..
۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۴۰ همایون نوری پناه
داستان زیبایی بود

با تشکر.
پاسخ:
خواهش می کنم
سپاس از حضورتان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">